پارت بیست

زمان ارسال : ۲۱۲ روز پیش

پشت سر ماشین فرهاد به راه افتاده بود و آن‌قدر توی کوچه‌های پیچ در پیچ و تنگ پایین شهر می‌راند که احساس می‌کرد سرش گیج می‌رود. هوا تاریک بود و کوچه‌های خلوت و تاریک آن‌قدر ترس به جانش انداخته بودند که احساس می‌کرد موجودی ناشناخته روی صندلی‌های عقب ماش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید